شعر هایم را تقدیم تنهایی ام میکنم
مرغ باران کوچه های درد را در شب تاریک من پیمود و رفت
در حیاط خانه ام افرای پیر در عبور لحظه ها فرسود و رفت
من نشستم گوشه ای تنها و باد از درون سینه ام برگی ربود
تک درخت سینه ام خشکید و مرد تک درخت سینه ام یک کاج بود
دور شد آن باد سرگردان چه دور نغمه ها را برد او از یاد من
دور شد آن باد و دیگر هیچ کس نیست تا که بشنود فریاد من
های هوی رهگذر ها مرده است کوچه ی خلوت که دیگر کوچه نیست
بر در و دیوار این سنگین مکان مثل شبنم روی گل باید گریست
رفت باید ،رفت باید ،رفت و رفت
رفت و باید جای دیگر خانه کرد
رفت و باید مثل مرغ آرزو روی بام تازگی ها لانه کرد
از حصار پنجره باید گریخت
شیشه ها را شیشه ها را ریخت ریخت