سهم من از تو فقط هواییست که در آن نفس میکشی
هوای رفتنت انگار سرمای عجیبی با خود آوردست
هوا سرد است
در این سرما هواخواه تو ام اما
هوایت ناجوانمردانه من را میکشاند زیر شلاقش
تو رسم سوز و سرما را نمیدانی
نمیدانی در این سرما چه بد حالیست تنهایی
چه بد حالیست در یک کلبه ی بی در ،بدون پیگر و زخمی
تمام شب به سر کردن
و در آغوش تنهایی چو بیدی در مسیر باد لرزیدن
.
.
.
هواسرد است
جهان خواب است و من بی وقفه بیدارم
در این سرما تمام غنچه ها مردند ،پژمردند
در این سرما تمام مردمان خوابند
تمام مردمان جز من
تو رسم سوز وسرما را نمیدانی
ولی من خوب میدانم
گل یخ هم گل خوبیست
ندا